۷ – ماری آنتوانت ۲۰۰۶ Marie Antoinette
تصویرسازی زیبا و چشمنواز سوفیا کوپولا از فرانسه، پیش از انقلاب این کشور و در زمان بسترسازی برای انقلاب است. طراوت و چالاکی پالت رنگی و گریم و لباسها، به فیلم یک جلوه بصری منحصر به فرد میبخشد، چیزی که تقریباً به پنهانسازی اشتباهات تاریخی آن کمک کرده است. رویکرد به واقع خارقالعاده در صحنهپردازی به کوپولا این امکان را داده است که تا حدودی آزادیهای هنری دریافت کند (البته کمی بیش از حد) و منجر به این شده که تصویر ملکه نمادین فرانسه بیشتر شبیه به یک نقاشی باشد تا یک عکس.
سبک بصری کوپولا نیز باعث بروز مشکلاتی شد. لباسهای رنگرزیشده که در آن زمان در دسترس نبودند و حتی یک جفت کفش کانورس، که از زیر یک لباس تشخیص داده میشد. اما بزرگترین آزادیها در بخش داستانسرایی به کار گرفته شد. در این فیلم، ماری آنتوانت و لوئی شانزدهم یک تخت خواب مشترک داشتند که در واقع اینگونه نبود. در فیلم به گونه پرداخت شده که رابطه آنها تنها چند ماه به طول انجامیده است اما در زندگی واقعی این مدت ۷ سال بود. مسئله اصلی فیلم این است که هیچ سیاستی وجود ندارد و اینطور به نظر میرسد که مردم ماری آنتوانت را دوست ندارند اما دقیقاً واضح نیست به چه دلیل. تمام مدت فیلم به طور کسلکنندهای بین خرید کردن، اسیر شدن و برقراری رابطه جنسی نامشروع با کنت آکسل فرسن (چیزی که به لحاظ تاریخی مناقشهبرانگیز بوده است)، سپری میشود.
«ماری آنتوانت» توهینآمیزترین تصویرسازی از این چهره تاریخی نیست، این فیلم تنها کسلترین آنهاست.
۶ – آخرین سامورایی ۲۰۰۳ The Last Samurai
ستاره فیلم، تام کروز ایفاگر نقش ناتان آلگرن است؛ یک مشاور نظامی آمریکایی که پس از رهایی از جنگ و نبرد توسط ژاپنیها، برای آموزش سربازانشان استخدام میشود. این درست است که ژاپن در آن زمان مشاوران نظامی خارجی را استخدام میکرد، اما آنها هرگز یک آمریکایی را استخدام نکردند، و در واقع مشاوران آنها بیشتر فرانسوی بودند. با این وجود تا حدودی میتوان از تغییر ملیت مشاور نظامی چشمپوشی کرد، اما همچنان این تردید وجود دارد که یک کهنهسرباز بازنشسته جنگ داخلی آمریکا اصلاً چگونه میتواند به یک استاد سامورایی تبدیل شود، چه برسد به اینکه در چنین مدت کوتاهی اجازه داشته باشد که تنها بماند. در نماهای متعددی از فیلم، آلگرن را میبینیم که به ژاپنیها کمک میکند، او به آنها آموزش میدهد که چگونه با تفنگهای فتیلهای تیراندازی کنند ولی در واقع اغلب مردان ژاپنی در آن زمان در تیراندازی با تفنگهای تکرارشونده (repeating rifles) مهارت داشتند.
ساموراییها در این دوره برای باقی ماندن در طبقات بالای اجتماعی مبارزه میکردند، گرچه در «آخرین سامورایی» آنها در نقش نجیبزادگانی به تصویر کشیده شدهاند که برای اهداف بزرگتری میجنگند. کاراکتر کن واتانابه بر اساس یک نمونه واقعی به نام سایگو تاکاموری نوشته شده است؛ کسی که به خودکشی تشریفاتی یا “هاراکیری” محکوم شد و این کار را به دلیل شکست در جنگ انجام داد نه آنچنان که در فیلم نمایش داده شده است.
گرچه این فیلم کروز، یک تلاش به غایت سرگرمکننده است، اما اگر تمایل دارید تصویر دقیقتر و درستتری از اواخر دهه ۱۸۰۰ ژاپن داشته باشید، مینیسریال «شوگون» Shōgun محصول سال ۱۹۸۰ را بررسی کنید.
۵ – میهنپرست ۲۰۰۰ The Patriot
«میهنپرست» وقایع انقلاب آمریکا را به تصویر میکشد، در محوریت داستان بنجامین مارتین (با بازی مل گیبسون که برای دومین بار در این لیست ما ظاهر میشود) قرار دارد؛ او پس از کشته شدن پسرش توسط یک افسر بریتانیایی، فرماندهی شبهنظامیها را به جهت مقابله با مهاجرنشینان انگلیسی برعهده میگیرد. این فیلم بیشتر شبیه به پروپاگاندا میهنپرستی آمریکایی است که بالاخص نمایش غیرمنصفانهای را از سربازان بریتانیایی ارائه میدهد که تصویرسازی آنها یادآور نازیها در جنگ جهانی دوم است. این موضوع در صحنهای به طور موثر نشان داده میشود که سربازان، سالمندان، زنان و کودکان را به آتش میکشند تا در داخل کلیسا کشته شوند. جیسون آیزکس در نقش یک سرهنگ شیطانصفت بریتانیایی است که براساس یک شخصیت تاریخی به نام سرهنگ بَناستر تارلتن نوشته شده است و البته هیچ مدرکی وجود ندارد که او قواعد همپیمانی را شکسته باشد، چه رسد به اینکه کودکی را در خون سردی تیرباران کند.
در «میهنپرست» کاراکتر گیبسون یک پدر دلسوز است. به طور تاریخی ثبت شده که کاراکتر او براساس افسر فرانسیس ماریون است؛ کسی که بومیان آمریکایی را برای تفریح شکار میکرد و به زنان برده خود تجاوز میکرد. او همچنین تا بعد از جنگ بچهدار نشد (تا وقتی که با دختر عمویش ازدواج کرد). در حین تماشای «میهنپرست» به خاطر داشته باشید که این فیلم تقریباً به طور کامل یک فیلم تخیلی است، البته یک تخیلی سرگرمکننده. هیچیک از تحریفات تاریخی فیلم به گرد نبرد پایانی آن (Guilford Court House) نمیرسند؛ که در آن مارتین دشمن خود را شکست میدهد. در واقعیت اما این آمریکاییها هستند که در این نبرد شکست میخورند.
۴ – اسکندر ۲۰۰۴ Alexander
این حماسه درباره اسکندر کبیر است؛ کسی که جهان را به تسخیر خود درآورد. فیلم از زمان اکرانش جنجالهای زیادی را با خود به همراه داشته است که از جمله آنها میتوان به اقامه دعوی علیه الیور استون (یک متخلف تکراری دیگر در این لیست) و برادران وارنر به جهت ساخت فیلمی از یک تاریخ تحریفشده اشاره کرد. یکی از وکلای درگیر این پرونده به نام Yannis Varnakos گفته بود که “شرکت تولید باید این مساله را برای مخاطبان روشن کند که این فیلم تنها یک افسانه محض است.”
بررسی دقیق مورخان از این حقیقت ناشی میشود که فیلم، به جای به تصویر کشیدن یک داستان زندگینامهای دقیق از دستاوردهای اسکندر، وقایع زندگی این مرد را کاهش و فشرده کرده است. سازندگان این فیلم، تعدادی از وقایع کلیدی زندگی او را در بخشهای کوچکتری به صورت مختصر و مفید بیان کردهاند و برخی از اعمال او حتی به افراد مختلف در تاریخ نسبت داده میشود. اکثر فعالیتها و مراحل مهم زندگی او که در واقعیت رخ داده بودند، به تصویر کشیده شدهاند. با این حال زمانها و محلهای آنها متفاوت از اصل است. برای مثال، سه نبرد اصلی فیلم یعنی نبرد گرانیک (نام دیگر گرانیکوس)، نبرد ایسوس و نبرد گوگمل، همگی در یک نبرد خلاصه شدهاند. سرهم کردن اقدامات زندگی اسکندر، به دلیل ناهماهنگی سوابق تاریخی او، کاری بسیار دشوار است. (تا این حد که از زمان اکران فیلم تا تلاش و رفع مشکل، دستخوش کاتهای ۴ کارگردان بوده است.)
۳ – شجاع دل ۱۹۹۵ Braveheart
کارگردان/ ستاره فیلم، مل گیبسون، برای سومین بار در این لیست ظاهر میشود. «شجاعدل» داستان ویلیام والاس را روایت میکند؛ یک جنگجوی اسکاتلندی در قرن سیزدهم که شورشی را علیه شاه ادوارد یکم انگلستان آغاز میکند. فیلم بسیار اغراق میکند و سیر زمانی به کلی تغییر یافته است. چراکه عمر واقعی شخصیتهای تاریخی در طول سالیان به سادگی در یک راستا قرار نمیگیرد. مورخان با صحنههای نبردهای فیلم مخالفت داشتهاند به این دلیل که فیلم ارتشیها را نشان میدهد که به جای جنگ تاکتیکی واقعی، به طور بینظم و اتفاقی با دشمنهایشان روبرو میشوند. کیلتهای معروف که باعث میشدند اسکاتلندیها در برابر رقبای انگلیسی خود متمایز جلوه کنند، نیز خیلی زودتر در حدود ۳۰۰ سال پیش پوشیده میشدند.
بزرگترین تحریف اما رابطه عاشقانه والاس است. در فیلم، والاس همسر شاه ادوارد دوم، ایزابلا از فرانسه، را اغوا میکند و فرزند آنها، ادوارد سوم میشود. بر اساس کتب تاریخی، ایزابلا در زمان نبرد فالکرک تنها سه ساله بوده است و ادوارد سوم تا ۷ سال پس از مرگ والاس متولد نمیشود. این موقعیتشناسیها واقعاً معقول و منطقی به نظر نمیرسد. آیا نبرد پل استرلینگ که در فیلم به تصویر کشیده شده را به خاطر میآورید؟ فیلم حتی یک پل از داستان واقعی را به نمایش نگذاشت.
۲ – آرگو ۲۰۱۲ Argo
بن افلک کارگردان و نقش اصلی این فیلم است؛ فیلمی که جایزه بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه غیراقتباسی اسکار را در سال ۲۰۱۳ از آن خود کرد. «آرگو» درباره جعل هویت مخفیانه یک مامور CIA است که تحت عنوان یک تهیهکننده هالیوودی با هدف نجات دادن ۶ آمریکایی در تهران در زمان تصرف سفارت آمریکا در سال ۱۹۸۰ وارد خاک ایران میشود. تصویر حمله ایرانیان به شکل افراد متعصب ریشو فقط آغاز ماجرا بود. (در اصل هیچیک از مهمترین لحظات فیلم هرگز اتفاق نیفتادند.)
نکته اصلی بحث در این فیلم، مقاومت دولت آمریکا نسبت به طرح گروه فیلمسازی است. این مورد هرگز یک مساله نبود؛ در حقیقت آنها فوراً گزینه گروه فیلمسازی را از بین سه گزینه ارائهشده توسط CIA انتخاب کردند. در نسخه ارائهشده توسط افلک از این رویدادها، میبینیم که این گروه فیلمسازی توسط گروهی از ایرانیان در بازار بزرگ تهران محاصره میشوند. در واقعیت، این اتفاق هرگز رخ نداده است؛ بیشتر به این دلیل که آنها هرگز در آنجا حضور نداشتهاند. تضاد دیگری که به وجود میآید زمانی است که بلیطهای هواپیمای آنها کنسل میشود و بعد مجدداً تایید میگردد. در آنجا همسر واقعی سفیر کانادا، شخصاً بلیطها را پیشخرید کرده بود.
برای صحبت درباره نقش و تاثیر کاناداییها همین قدر بگوییم که رئیسجمهور جیمی کارتر تصدیق کرد که “۹۰ درصد همکاریها و کمکها در ایدهها و طرح از جانب کاناداییها بود” نیوزیلند هم کمک کرد اما فیلم همه تحسینها را برای ایالات متحده گذاشته است. هیچ بازجوییای انجام نشد و به طور قطع به یقین هیچ تعقیب و گریزی بر روی باند فرودگاه با به کار بردن سلاحهای اتوماتیک توسط ایرانیها صورت نگرفت. یکی از دیپلماتهای واقعی در یادداشتی اشاره کرد که داستان پوشش جعلی CIA “هرگز امتحان نشده و از بعضی جهات بیربط به نظر میرسد.” با این حال، شاید این برای یک فیلم خیلی هیجانانگیز نباشد، اینطور نیست؟
۱ – پرل هاربر ۲۰۰۱ Pearl Harbor
این فیلم ۲۰۰۱ مایکل بی، حمله هوایی جنگندههای ژاپنی به پرل هاربر را بازگو میکند که هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد و شاید تنها واقعیت مطمئن آن این باشد که ژاپن در سال ۱۹۴۱ ایالات متحده را بمباران كرد. فیلم دو کاراکتر خیالی دنی و راف را دنبال میکند که در طول مدت حمله در پرل هاربر هاوایی مستقر بودند. آنها را میبینیم که سوار هواپیماها میشوند تا جنگندههای دشمن را سرنگون کنند. آنها قبل از اعزام به جهت بمباران توکیو، در نبرد زندگی میکنند.
مورخان بیان کردهاند که فقط تعداد کمی از جنگندههای ژاپنی سرنگون شدند، حال آنکه در فیلم تعداد آنها بالای ۲۰ عدد است. همچنین خلبانان جنگنده هرگز به توکیو اعزام نمیشدند تا اهداف خود را بمباران کنند. مهمتر از همه اینها، راف هرگز اجازه حضور در گردان هوایی بریتانیا را دارا نبوده است چراکه این کار او نقض بیطرفی محسوب میشود. داستانسازی نهایی هم زمانی است که معلوم میشود که راف نهتنها یک هوانورد چیرهدست است بلکه در هنر باستانی اریگامی هم به خوبی آموزش دیده است. یک چیز عجیب و غریب، در نظر گرفتن این است که اریگامی تنها پس از جنگ توسط سربازان خارجی کشف شد. همه اینها اما در مقایسه با لحظهای که رئیسجمهور روزولت از روی ویلچرش بلند میشود تا سخنرانی پرشورش را ایراد کند، رنگ میبازند.
منبع: بلاگ نماوا
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com